امشب خیلی دلم گرفته .چقدر مامان نقشه ها برای فردا داشتیم .خونه کوچه نساجی یادته؟
وقتی بهت نشون دادم خندیدی وگفتی که همین خوبه.
قرارمون بود دست به دست هم بدیم .من حامی تو باشم و تو کمک من.
یاد اون نوحه ترکی می افتم کمکیم یخیلدی الله.
بیا مامان من هنوز هم کمک می خواهم .بیا مامان بزار باز ارزوهامون رو با هم برنامه ریزی و هدف گذاری کنیم.
حالا اولویت با چیه؟ میدونم میگی خواهرت. ولی بخدا عزیز خسته ام. همش بخودم میگم برای من کی تموم میشه؟کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا چه صبری در من دیده که تموم عمرم رو با سختی و رنج والان این درد دلتنگی ....رقم زده.
داود قشنگم .داود مهربونم .قلبم.نفسم .کاش میشد ارزوی برگشتنت رو بکنم.کاش این سفرتلخ تو بازگشتی داشت...کاش خدا معجزه اش رو با شفای تو نشونم میداد.